چشای تو نور کوچه باغ رازِ چشای من ظلمت شبِ نیازِبا همدیگه راز و نیازی داشتیم حکایت دور و درازی داشتیمبا همدیگه راز و نیازی داشتیم حکایت دور و درازی داشتیماما پس از اون آشنایی آن همدلی آن همزبانی از گرد راه اومد جداییرفتی و چشم به راهم گذاشتی تو این قفس تنهام گذاشتی حالا نمیدونم کجاییکاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی میداد کاشکی چشامون باز تو چشم هم میفتادامروز اگه تاریکو خاموشو سیاهه فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماههامروز اگه تاریکو خاموشو سیاهه فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماههاما پس از اون آشنایی آن همدلی آن همزبانی از گرد راه اومد جداییرفتی و چشم به راهم گذاشتی تو این قفس تنهام گذاشتی حالا نمیدونم کجاییکاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی میداد کاشکی چشامون باز تو چشم هم میفتادامروز اگه تاریکو خاموشو سیاهه فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماههامروز اگه تاریکو خاموشو سیاهه فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه نوشته شده توسط شاکی در دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 8:52 موضوع | لینک ثابت بخوانید, ...ادامه مطلب
امام علی(علیه السلام) فرمودند:رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ؛سنگ را به همان جا كه از آن آمده باز گردانيد، كه «كلوخ انداز را پاداش سنگ است» و بدي را جز بدي حريف نيست. نهج البلاغه، حکمت 306 Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
"ری نامه": معین در پیام تسلیت ش برای درگذشت محمدرضا شجریان نوشت:با درگذشت استاد به حق آواز ایران استاد محمدرضا شجریان قلبم در سینه به درد آمد. افسوس که جامعه هنری و ملت ایران چنین مرد بزرگی را ا, ...ادامه مطلب
عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هفتم گفت آن دیوانه بس بی برگ بودزیستن بر وی بتر از مرگ بوددر شکم نان برجگر آبی نداشتدر همه عالم خور و خوابی نداشتاز قضا یک روز بس خوار و خجلسوی نیشابور میشد تنگدلدید از, ...ادامه مطلب
روستای, ازان، شهری که در حاشیه ی کوهستان و کویر قرار گرفته است ، آرامش کویر و صلابت کوهستان را تداعی می کند..., ...ادامه مطلب
بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تویه وجب خاک مال من، هرچی میکارم مال تواهل طاعونی این قبیله ی مشرقیامتویی این مسافر شیشهای شهر فرنگپوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخرختم از تاوله، تنپوش تو از, ...ادامه مطلب
همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بودند، مرد زناکار را در گودالی گذاشتند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ما, ...ادامه مطلب
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ,, تَشَاءُ, وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ, مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ, مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَد, ...ادامه مطلب
وبلاگ امشب کلمه به بر ، من از تو آن مایه ی نازیارب تو کلید ، صبح رو در چاه اندازای روشنی صبح به مشرق برگردای ظلمت شب با من غمدیده بساز وبلاگ امشب کلمه شب مهتابه حبیبم رو می خوامحبیبم اگر خواب طبیبم رو می خوامگوئید فلانی آم, ...ادامه مطلب
ابوسعید ابوالخیر گفتم: چشمم، گفت: وبلاگ براهش کلمه وبلاگ میدار کلمه گفتم: جگرم، گفت: پر آهش وبلاگ میدار کلمه گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش وبلاگ میدار کلمه , ...ادامه مطلب
نوشته شده توسط شاکی در دوشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۷ ساعت 10:34 موضوع | , ...ادامه مطلب
نوشته شده توسط شاکی در چهارشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷ ساعت 7:3, ...ادامه مطلب
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"گرگ گفت : "میشود از او بپرسی كه چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناك می شوم؟"مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید كه دهقانانی بسیار در آن سخت كار می كردند.یكی از كشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد كجا می روی ؟"مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"كشاورز گفت : "می شود از او بپرسی كه چرا پدرم وصیت كرده است من این زمین را از , ...ادامه مطلب
صدام را اعدام نکنید!او را به حلبچه ببریدو بگذارید نفسهای عمیق بکشد.نفسهایی عمیق،عمیق،نفسهایی به عمقِ گورهای دستهجمعی کردستان...صدام را اعدام نکنید!او را به شلمچه بفرستیدو بگویید آنقدر گریه کندتا نخلهای سوختهی خوزستاندوباره سبز شوند...صدام را اعدام نکنید!او را به مادرانی بسپاریدکه هنوزبا هر صدای زنگی گمان میکنندفرزندانِ مفقودشانبه خانه برگشتهاند... ///یغما گلرویی/ نوشته شده توسط شاکی در شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۶ ساعت 7:48 موضوع | لینک ثابتLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب